قشنگ من.این سومین سالیست که این روز میآید و معنایی جز تو در هیچیک از هزاران هزارتو و دالان ذهنم یافت مینشود! برای من این ۲سال به اندازه ۲هزار سال پستی و بلندی داشته اما در همه آنها جایگاه تو را در قلبم شده با سوزاندن سوختی از روحم شده با اکسیژن هوای نفسم شده با خرج کردن گرمای وجود سردم محفوظ داشتم. همه هدیهها همه دوستت دارم ها همهپچیز دیگر که شاید برای دریایی که انگار هنوز ۱۹ساله است و تازه این طعم گس را چشیده دور از واقعیت است برای فدایت کردن بیهدف و تکراری شدهاست. نمیدانم از گذشته بگویم از تمام راههای اشتباهی که هرروز خسته و خستهترمان کرد از حال موازیِ اگرها و ای کاش ها از آیندهای که بدون تو بیرنگ و خطرناک و فکرش خفهکننده است. اکنون کجای این بازی دو سر باخت نشستهایم که هرچه بد میآوریم بازهم میگویند راهی دراز در پیش است؟تا آوردن باخت آخر تا رسیدن به سر دیگر تا پهن کردن یک زیلو و نشستن روبروی عکس تو تا ابد چقدر دیگر باید بیهوا بدویم و بشکنیم و به روی خود نیاوریم؟در سرمای استخوان سوز سکوت میان کلامهای محبتآمیزت قدم میزنیم دور دایرهی بیانتهای خوشبختی شنیدن صدای مسحور کنندهات که چون لالایی جادویی دریای ناآرام را رام نموده گوییا خوابم و ترانه تو از جهانی دگر نشان دارد. هردور میگذرد ترس میلرزاندم نکند دور آخر باشد نکند سرمای هوا یا زمانه(آخر نفهمیدم از کدام لب به اعتراض میگشودی)به شور و حرارت جان کمجانم غلبه کند و تو آغوشی گرمتر پیدا کنی. از زمین و زمان شکایت میکنم.یک دور دیگر. از چشمهایت میگویم.دور بعدی. از خندهات دستانت.پس کی دور اخر میرسد؟باید دستت را بگیرم تا دیر نشده ببرم به گلهای شازده کوچولو نشان دهم بودنت چه کیفی دارد. باید آن عکس یادگاری شبی که برای پاک کردن اشکهایم به هرچه دردنیا بود بیاعتنا شدی قاب کنم که از یاد نبرم ثروتمند ترین دریای عمرم هستم باید جشن دلتنگی را روی قبر تمام نبودنهایت پا بکوبیم و تا طلوع صبح به خورشید فهر بفروشیم ک در۵میلیارد سال عمر پوچش قد یک لبخند تو ندرخشیده است. فرصتی نیست برای آب شدن در آفتاب پس فریاد بر میآورم که تندش کن تندتر و تندترش کن هرآن ممکن است دور اخر باشد جوری مرا کنار او بگردان که هرگز مجنونی دور لیلی یی نگردیده. گل نرگس را چنگ میزنم و تا خانه میدوم در تاریکی مطلق بعد از تو.می دانم که دیگر هرگز آبیتر از این نخاهم شد. میخندم!از بین تمان جمعیت؛ عکاس خلوت ما را ثبت کرده است شاید او هم از عالم غیبی چیزی میداند که برای همین کنار هم ایستادن این قلب دردمندم چه ترکها خوردهست. تو مستی و من دیوانه بازهم تکرار کردم این داستان تکراری دوست داشتنت را. اخر اگر سر عقل بیاییم دیگر نمیتوان به زبان آورد قصه های هزاران هزار ساله تباهی اجساد عاشقان بر سر کوه را. نمیدانم دور اخر کی میرسد تا برای همیشه سکوت کر کننده ای دنیایم را پر کند من هم در را ببندمو بدون انتظار قدمهایت منتظر صدای پای مرگ باشم تا شایذ در جهانی دیگر سر بیپروایم را به روی شانههایت تکیه کنم. اما تا روزگار اجازه گردیدن کنارت را میدهد بگذار در گوشت زمزمه کنم که همه هستیام هستی.
وقتي درآبي تا ميان دستي و پايي مي زدم اکنون همان پنداشتم درياي بي پاياب را!
من از نهایت شب حرف میزنم و از نهایت تاریکی...
و کسی نمی داند چه قدر فرصت باقیست تا جبران گذشته کنیم دستم را بگیر! (شاملو)
تو ,سر ,اخر ,هم ,کنم ,آخر ,دور اخر ,شده با ,به روی ,کنم که ,که برای

درباره این سایت