شاید هنوز کسانی درین ورطه نفس میکشند که به دنبال کورسویی موهوم- یا واقعی نمیدانم - میدوند یا شاید فراریهایی از تاریکی گریزانند اما من پشتسر و پیشرو را به یک اندازه سیاه و خالی میبینم. میدوم در پی هیچ بیهیچ رویای رنگارنگی. اگر بخواهم گذشته را توصیف کنم در اعماق ذهن مغشوشم یک تونل متصور خواهم شد؛تونلی که لاقل یک طرفه است لاقل در انتهایش یک نوری هویداست و اما آینده را سراسر مه گرفته؛نه از آن مههای جادههای شمال با سرمای دلچسب و دلگرمی چای و آش و کرختی تعطیلات و فرغت موقتی از کارو دنیا،نه ،یک مه غلیظ که وقتی تعطیلات تمام شد در راه برگشت ، رسیدن یا نرسیدنت را مسئله میکند وقتی گردنههای پشت سرهم را با دلنگرانی طی میکنی و حتی به ذهنت خطور نمیکند ک ممکن است یک گاو جلویت مشغول چریدن باشد یا قرار است توله گوزن شیردهی را بیمادر کنی یا مثلا با سر بپری توی بهشت درههای بکرش. بله آینده برای من تداعیگر یک کلمه است: دلهره که حتی با اوصاف امیدوارانه مادرم هم ترس و دلپیچه به جانم خوره میزند. اینجا هنوز تاریک است؛گرچه هنوز به درجهای ازسیاهی شب که روحمان اوج میگیرد به ناکجا آبادهای خفته ذهن نرسیدیم اما اینجا در قلب من همیشه همهچیز سیاه و پوچست؛همین است که از دعوت مهمان هراسانم مبادا باعث آزار آدمهای دنیاهای رنگی که چشمو گوششان به این تاریکی و سکوت عادت ندارد بشوم.آخر هرکه قدم به این وادی میگذارد نخست آتشی برمیفزاید به خیال اینکه نجاتم دهد غافل ازینکه مانند آنها چشمان من هم در روشنایی کمسو میشود و سرمای جانسوز این بیابان بی سروته هرگونه گرما و امید و روشنی یی را در خود میمکد.
وقتي درآبي تا ميان دستي و پايي مي زدم اکنون همان پنداشتم درياي بي پاياب را!
من از نهایت شب حرف میزنم و از نهایت تاریکی...
و کسی نمی داند چه قدر فرصت باقیست تا جبران گذشته کنیم دستم را بگیر! (شاملو)
یک ,تاریکی ,مه ,سیاه ,تعطیلات ,سکوت ,از آن ,که از ,از نهایت ,که حتی ,به این
درباره این سایت